آناهید بانو

چه شد ای نوگل خندان دلم

سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۵۰ ب.ظ

دستهایت را تمییز بشوی!
چشمانت را که پیش از اینها سهراب گفته بود، شاید فلسفه اش این باشه که بشویی تا آنچه دیدنی است بهتر ببینی و آلودگی چشمانت به بدی های اطرافت پر و بال ندهد..
این روزها مردم شهرم مدام در حال ترسیدن و فرار کردن هستند.
گویی قحطی و خشکسالی دوباره به خواب یوسف شهر آمده.
دروغ چرا من هم گاهی می ترسم..
گاهی از بیماری و قرنطینه شدن و گاهی از ترس از دست دادن..
دوری، آدمی را به زمین گرم می زند خودش می شود و خودش..انگار این زمین گرد یک آدمی داد ؛ هرجا بروی فقط خودت را می یابی..
امید..کاش کسی درون کاسه چشمانمان کمی امید بکارد..آبیاری آن را خودمان به عهده می گیریم..
حتم دارم آنقدر از دیدنش خوشحال می شویم که کاسه چشمانمان را آبگیر می کنیم..
دنیای ما امید کم دارد! تقصیر خودمان هم نیست خیلی دویده ایم و به جایی نرسیده ایم..خیلی وقت ها دیر رسیده ایم و بهره مان ناچیز بوده..
به پشت پنجره که می روم نگاهم ناخوداگاه به سمت باغچه کوچکمان می رود.
همه حالشان خوب است الا گل پامچال سفید..
دلم قرار نمی گیرد به هر حال موجود زنده است و نازک دل.
 از پله ها پایین می روم و خود را به کنار باغچه می رسانم گلبرگ هایش را لمس می کنم..
"چه شد ای نوگل خندان دلم"..
حق دارد هوای شهر زیادی آلوده به ناامیدی است..اما من باید امید و قدرت را به او برگردانم..
گل من چیزی تا بهار نمانده..خزان در حسرت خواهد ماند..حیات تو اگ کمی دوام بیاوری به یمن آمدن بهار جاودانه خواهد شد..
به من اعتماد کن من باغبانی باتجربه ام..
دنیا سیاهی و سفیدی زیاد دارد ..که همگی در گذر است..دوام بیاور بگذار امسال با بودن با تو سال را تحویل کنیم..
اصلا بودنت باشد نشانه ای برای آمدن روزهای بهتر..برای دل من هم که شده دوام بیاور..

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • سه شنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۵۰ ب.ظ

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی